مبارک قدم. (از آنندراج). پی خجسته. فرخ پی. نیک پی. مبارک پی. فرخ پی. فرخنده پی. خوشقدم. میمون النقیبه: خجسته پی و نام او زردهشت که اهرمن بدکنش را بکشت. دقیقی. خجسته بادت عید ای خجسته پی ملکی که با سیاست سامی و با هش هوشنگ. فرخی. امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است بچند فتح ملک را خدای کرد ضمان. فرخی. باز بر ما وزید باد شمال آن شمال خجسته پی مرکب. فرخی. گفتم کدام شاه نشان ده مرا بدو گفتا خجسته پی پسر خسرو زمان. فرخی. بخت من رهبری خجسته پی است کس ندارد چو بخت من رهبر. فرخی. گفتم که نام صاحب و نام پدرش چیست گفتا یکی خجسته پی احمد یکی حسن. فرخی. فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب چتر است چون دو بال همای خجسته پی. منوچهری. زین استوار کار وزیر خجسته پی این دولت خجسته چو کوه استوار باد. مسعودسعد. این نامه که نامدار وی باد بر دولت وی خجسته پی باد. نظامی. ، آنکه فرزندان خوب بجا گذارد. آنکه از او اعقاب محترم بجای ماند
مبارک قدم. (از آنندراج). پی خجسته. فرخ پی. نیک پی. مبارک پی. فرخ پی. فرخنده پی. خوشقدم. میمون النقیبه: خجسته پی و نام او زردهشت که اهرمن بدکنش را بکشت. دقیقی. خجسته بادت عید ای خجسته پی ملکی که با سیاست سامی و با هش هوشنگ. فرخی. امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است بچند فتح ملک را خدای کرد ضمان. فرخی. باز بر ما وزید باد شمال آن شمال خجسته پی مرکب. فرخی. گفتم کدام شاه نشان ده مرا بدو گفتا خجسته پی پسر خسرو زمان. فرخی. بخت من رهبری خجسته پی است کس ندارد چو بخت من رهبر. فرخی. گفتم که نام صاحب و نام پدرش چیست گفتا یکی خجسته پی احمد یکی حسن. فرخی. فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب چتر است چون دو بال همای خجسته پی. منوچهری. زین استوار کار وزیر خجسته پی این دولت خجسته چو کوه استوار باد. مسعودسعد. این نامه که نامدار وی باد بر دولت وی خجسته پی باد. نظامی. ، آنکه فرزندان خوب بجا گذارد. آنکه از او اعقاب محترم بجای ماند
آنکه از پس دویدن مانده باشد و نفسش گسسته باشد. (آنندراج). آنکه نفسش بند آمده باشد: پیوسته باد عزّت و فرّ و جلال او بدگوی را بریده زبان و گسسته دم. فرخی. نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم. ظهوری (از آنندراج)
آنکه از پس دویدن مانده باشد و نفسش گسسته باشد. (آنندراج). آنکه نفسش بند آمده باشد: پیوسته باد عزّت و فرّ و جلال او بدگوی را بریده زبان و گسسته دم. فرخی. نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم. ظهوری (از آنندراج)
آزرده دل. (آنندراج) : شکسته سلیح و گسسته دلند تو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی. وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58)
آزرده دل. (آنندراج) : شکسته سلیح و گسسته دلند تو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی. وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58)
آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل. (ناظم الاطباء) : سپه ماند از بردع و اردبیل وز ارمینه سست پی یک دو خیل. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2708). ، پست نژاد. پست تبار: من از تخمۀ بهمن و پشت کی چرا ترسم از رومی سست پی. نظامی
آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل. (ناظم الاطباء) : سپه ماند از بردع و اردبیل وز ارمینه سست پی یک دو خیل. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2708). ، پست نژاد. پست تبار: من از تخمۀ بهمن و پشت کی چرا ترسم از رومی سست پی. نظامی
آزرده دل: وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل زنشابور و صحبت احباب. (معزی) گسسته دم. آنکه پس از دویدن خسته شده و نفسش بند آمده باشد: نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم. (ظهوری)
آزرده دل: وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل زنشابور و صحبت احباب. (معزی) گسسته دم. آنکه پس از دویدن خسته شده و نفسش بند آمده باشد: نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم. (ظهوری)